یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

آرشای مامان و بابا

نا امیدی و گریه مامانی

روز11آذر صبح زود از خواب بیدار شدم و بی بی چک گذاشتم جوابش منفی شد خیلی نا امید شدم ساعت 6صبح بود همه خواب بودن خیلی گریه کردم تا ظهر عصبی بودم وبد اخلاق دیگه کامل قید تو رو زده بودم عزیزم عصر به بابایی گفتم بعد از اینکه کلاست تموم شد برام 3تا بی بی چک بخر پدر جونت میخواست بره بیرون با عمو افشین. منم به عمو گفتم 3تا بی بی چک برام بخر بیار به بابایی هم اس دادم که دیگه نخره ولی پیامم نرفته بود برای بابایی خلاصه شب 6تا بی بی چک به دست من رسید منم دیدم زیاد شده گفتم همین امشب یکیشو استفاده ...
17 فروردين 1392

تقدیم به محمدرضای عزیزم

اولین متن این وبلاگ رو تقدیم میکنم به شوهر عزیزم محمدرضا هرچقدر فکر میکنم نمیتونم کلماتی رو برای قدرانی ازت پیدا کنم عزیزم فقط میگم سپاسگزارم . از صبوری های بیش از حدت و از مهربونیهای بی اندازه ات. از خدای مهربونم ممنونم که تو رو در کنارم قرارداده تا دلسردیهایم و نگرانیهایم با نگاه گرم عاشقنت ذوب شود و از بین رود . عزیزم از خدای مهربون میخوام حالا که بهترین هدیه هستی رو به ماداده تموم مهربونی های پدرانه ات را نصیب کوچولوی دوست داشتنی خودمان کنی . تا زنده هستم لحظه ای که خبر باردار شدنم رو شنیدی هیچوقت فراموش نمیکنم باورم نمیشد که اینقدر خوشحال بشی همیشه فکر میکردم از اون دسته آدم هایی هستی که نسبت به بچه خیلی سرد ...
17 فروردين 1392

تعیین جنسیت قطعی

سلام آرشای عزیزم من روز شنبه26اسفند91نوبت دکتر داشتم اول با بابایی ساعت4رفتیم بازار زرگرها و مامانی النگو خرید بعدش با بابایی رفتیم دکتر تا رفتیم داخل حدوداساعت7ونیم بود وقتی رفتیم داخل دکتر بعد از اندازه گیریه فشار خونم گفت بخواب تا صدای قلبش رو بشنویم الهیی مامان قربونت بره صدای قلبت رو با بابایی شنیدیم بعدش دکتر غربالگریه مرحله 2رو نوشت و گفتم خانوم دکتر جنسیتش کی مشخص میشه؟گفت احتمالا توی همین سونوگرافی گفت باید برین پیش خانوم دکتر صحراییان ساختمان بغلی ولی گفت الان نوبت بهتون نمیدن ولی وقتی انجام دادین نتیجش رو10فروردین برام بیارین بابایی از مطب که اومدیم بیرون گفت بیا همین حالا بریم ببینیم برای کی ...
29 اسفند 1391

تعیین جنسیت نسبی

سلام عزیزم دیشب یهویی تصمیم گرفتیم زودتر از شنبه بریم سونو بابایی که از کار اومد ساعت٦بود من میخواستم با بابایی بریم بیرون هم برای بابا لباس بخریم هم رنگ مو برای مادر جون بخریم ولی بابا حوصلش نمیشد منم نمیخواستم مادرجون بفهمه که میخوام براش رنگ بخرم یهو دایی عنایت گفت من میدونم اسما میخواد بره کجا؟ همه با تعجب گفتیم کجا؟ گفت تحمل نداره میخواد بره سونوگرافی برای جنسیت منم دیدم فکر بدی نیست مادرجونم زود بلندشد لباس پوشید و گفت بریم خودم میام و حساب میکنم پولش رو بابایی هم بلند شد و آماده شد و رفتیم پیش سیروس ارشدی پسرعمه مادرجون گفت ساعت٩بیاین تا کارتون رو انجام بدم اونموقع ساعت٦.٣٠بود بابایی هم خسته هی انرژی منفی میداد بهم...
23 اسفند 1391

سونوگرافی اول

سلام قربونت برم الهی امروز 5شنبه با بابایی رفتیم بیمارستان مادر و کودک قرار شد سزارین کنم و تو رو اونجا دنیا بیارم عزیزم ساعت 12 هم رفتیم مطب خانم دکتر ناهید احمدی و سونو داخلی انجام داد و گفت یه دونه هست و قلب و همه چیزش تشکیل شده قربونت برم من منتظر اومدنت هستیم بیصبرانه عکس سونو رو برات میذارم امروز دکتر گفت سن حاملگیت 6هفته و 3روزه گفت احتمالا تیر دنیا بیاد خیلی دوستت دارم کنجدم راستی امروز از بیمارستان برات 6تا کتاب قصه خریدم اسمشون:دخترک موطلایی،سرزمین کوتوله ها،تاشی آتش پاره،مری مرتب ، تاتی کوچولو میخنده شیرینه مثل قنده ،سنجابها در مدرسه زودی بیا تا مامانی برات بخوندشون ٥شنبه30آذر ...
23 اسفند 1391

نا امیدی و گریه مامانی

روز11آذر صبح زود از خواب بیدار شدم و بی بی چک گذاشتم جوابش منفی شد خیلی نا امید شدم ساعت 6صبح بود همه خواب بودن خیلی گریه کردم تا ظهر عصبی بودم وبد اخلاق دیگه کامل قید تو رو زده بودم عزیزم عصر به بابایی گفتم بعد از اینکه کلاست تموم شد برام 3تا بی بی چک بخر پدر جونت میخواست بره بیرون با عمو افشین. منم به عمو گفتم 3تا بی بی چک برام بخر بیار به بابایی هم اس دادم که دیگه نخره ولی پیامم نرفته بود برای بابایی خلاصه شب 6تا بی بی چک به دست من رسید منم دیدم زیاد شده گفتم همین امشب یکیشو استفاده کنم وااااااااااااااااااااااااااای عزیزم باورم نمیشد یه هاله خیلی کمرنگ افتاده بود ولی برای من و بابایی که منتظرت ...
23 اسفند 1391

احساسه زیبای مادری

سلام عزیز دلم خوبی خوشکلم؟ اان تقریبا 10روزه که حرکاتت رو به صورته ضربه هایی احساس میکنم خیلی حس قشنگیه عزیزم شکمم هم که ماشالا از وقتی اومدم توی 5ماه روزانه داره میاد بالا وتپلی میشه بابایی دیشب کلی ذوق زده شده بود که میدید تو داری هی رشد میکنی و من رو تپل میکنی امروز که سه شنبه هست شنبه هفته جدیدکه میشه26اسفند نوبت دکتر دارم ایشالا که توی عزیز مثل نی نیه عمو مجتبی لجباز نمیشی و یه خرده شیطونی میکنی و جنسیتت رو به ما نشون میدی و از خماری درمون میاری هفته دیگه چهار شنبه سال تحویله قراره امسال خونه خودمون بمونیم با بابایی سفره بندازیم چون بابایی شیفت اوله راستی از امروز میشه 4ماه و 10روزم یعنیییییییییییییییییییییییییییی روزی...
22 اسفند 1391