یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

آرشای مامان و بابا

ویزیت 31هفتگی آقا آرشا

سلام عزیزم خوبی گل پسرم خدا رو شکر این روزا خوب یاد گرفتی خودنمایی کنی برای مامانی و خودت رو لوس میکنی برام فدات شم دوشنبه20خرداد نوبت دکتر داشتم گفت همه چیزت خوبه وبرام آزمایش قند و ادرار نوشته که قراره یکشنبه با بابایی بریم انجام بدم راستی چون دیگه توی8ماهگی هستیم ویزیت ها از 4هفته یکبار به 2هفته یکبار تبدیل شد بابایی میگه خدا رو شکر اینجور زودتر این مدت هم میگذره و شما میاین پیشمون البته از اول9ماهگی باید هر هفته برم احتمالا تاریخ سزارینمم میشه همون14مرداد که سالگرد ازدواج مامان و باباس راستی از صدای قلب اینبارت بگم این صدای قلب تو رو شنیدن شده یه فیلمی برای خودش اینبار که رفتم بخوابم برای شنیدن صدای قلب تو نازنینم یه ...
23 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام آرشا جونم سلام نازنینم خیلی دلم برای وبلاگت تنگ شده بود اگه بخوام از خودت بگم که دیگه هیچی خیلی نازنین شدی تکونات خیلی بیشتر شده قشنگ از روی لباس هممعلومه که داری توی شکم مامانی تکون میخوری عزیزم بابایی وقتی تکونات رومیبینه خیلی ذوقت رو میکنه سیسمونیت هم تقریبا کامیتونم زیاد راه برم چون پای چپم زود پف میکنه این مدت یه کوچولو هم ما رو ترسوندی و اذیت کردی اول که بار قبل 23اردیبهشت که نوبت دکتر داشتم بعد از کلی جستجو خانم دکتر تونست صدای قلب کوچولوتو بشنوه بعدش که اومد اندازه شکمم رو بگیره گفت شکمت نسبت به ماه قبل خیلی بزرگتر شده و امکان داره آب دور جنین زیاد باشه و اورژانسی برام سونو نوشت من و بابایی تا توی مطب سون...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم سلام نفسم سلام عشقم سلام امیدم سلام آرشا جونم خیلیییییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم تو اومدی و شدی امید زندگیمون ، اومدی و شدی پناه مامان و بابا شدی ثمره عشق و زندگیمون دیروز تا امروز ظهر مامان رو تا مرز جنون بردی هر چی دقت میکردم حرکاتت رو احساس نمیکردم به بابایی هم گفتم ولی نگفتم نگرانم و میترسم که الکی بابایی رو نگران نکنم گفت اگه میدونی خطرناکه تا بریم دکتر گفتم نه بابا حتما خساه هست و خوابیده تا امروز ظهر که بابایی اومد و باهات حرف زد باز شروع کردی به تکون خوردن الانم داری تکون میخوری ای مامان قربونه تکون خوردنت بشه الاهی این مدت کلی کارا رو با کمک بابای...
2 ارديبهشت 1392

پاقدم شما و قبولیه بابا در مرحله اولیه مقطع دکترای تخصصی

سلااااااااااااااااااااااام عشقم سلااااااااااااااااام نفسم سلاااااااااااااام ثمره زندگیمون خوبی عزیزم ایشالا صحیح و سالم باشی پسرم امروز بعد از کلی انتظار نتایج دکترا رو زدن منم که از دیشب اطلاعات ثبت نامیه بابایی رو برداشته بودم امروز تا اون سرکار بودهزار بار رفتم توی سایت و چک میکردم ببینم نتایج رو زدن یا نه تا اینکه دیدم نتایج رو زدن منم با هزار جور سلام وصلوات اطلاعات شخصیه بابایی رو زدم صفحه کارنامه رو که باز کرد از خوشحالی گریه ام گرفته بود آخه بابایی خیلی منتظر نتایج بود منم فوری پرینتش گرفتم و رفتم یه شاخه گل و یه کیک برای تبریک خریدم و 15دقیقه قبل از اینکه بابایی برسه من رسیدم خونه وقتی به بابایی گفتم اونم کلی...
26 فروردين 1392

اینم 2تا بابای منتظر دیگه

اینم عکس بابایی و دایی علیرضا و نیما که ٧فروردین هفت برم گرفتن که دختر دایی علیرضا ایشالا خرداد ماه دنیا میاد و قراره اسمش روشا باشه نیما هم اینجا کلاس دوم دبستانه بازم من و بابایی از اونطرف دوم شدیم ...
20 فروردين 1392

عکس 3بابای منتظر

 اینم عکس١٣به در باغ نعمت آباد اینم که بابایی-پسر عموش(عمو محمد) و عمو مجتبی که همگی منتظر سال دیگه هستن که نی نی هاشون توی بغلشون باشه ایشالا اول از همه قراره نی نیه عمو مجتبی که هنوز جنسیتش معلوم نیست بیاد یا باران یا امیر علی ٢٧تیر تا٣مرداد دنیا میاد بعدش تو عزیز دلم که احتمالا١٠تا١٥مرداد میای توی بغلم و آخریش هم بچه عمو ملک محمده که قراره آبان ماه دنیا بیاد ایشالا اونم که حالا جنسیتش زوده و معلوم نشده ایشالا همتون سالم و صالح باشین   ...
20 فروردين 1392

معذرت خواهی

سلام عزیزم الهی قربونت برم خوبی؟ چه خبرا؟ من یه معذرت خواهیه کوچولو بهت بدهکارم چون الان توی این مدت نتونستم بیام و وبلاگتو آپ کنم عید امسال خیلی خوش گذشت اونم به یمن ورود تو عزیزترینم بود ماتا6فروردین خونه مادرجون و پدرجون ارسنجونی بودیم از7فروردین تا10فروردین هم با خانواده من که مادرجون-پدر جون-دایی عنایت-دایی علیرضا -زندایی-نیما و روشا کوچولو که الان 7ماهه توی دله مامانشه و خاله معصومه و آرمین و رامین وآرمیتا و صدیقه و الهه و مامانشون و صادق و مامانش رفتیم خان زنیون و بعدش هم رفتیم سده اقلید خونه خاله هایده اونجا همگی رفتیم قدمگاه و تنگ براق و امازاده سید محمد خیلی خوش گذشت بهمون البته به جز شب اول که توی راه بودیم و توی ک...
20 فروردين 1392