یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

66روز از تولدت گذشت

1392/7/13 17:15
507 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

خوبی مامانی؟

ببخش دیر اومدم

به خدا وقت کم میارم توی روز

از وقتی اومدی من آرزوی یه خواب درست دارم

فدای سرت

توی این مدت تو خیلی جاها رفتی

یه بار با فامیل بابایی رفتیم سپیدان شبش هم اومدیم پیش دایی علیرضا اینا توی پارک که هنوز جنابعالی چله ای بودی

توی همون چله بودنت ارسنجونم رفتیم که با مادرجون اینا رفتیم عروسی

جنابعالی نشون دادی توی شلوغی و سر و صدا حسابی میخوابی

خونه مادرجون(مامان من)هم اومد شیراز و حسابی راحت شدیم

22شهریور هم رفتیم عروسی فاطمه دختر خاله من که حسابی خوش گذشت و تو بازهم خواب بودی بیشتر مراسم رو

یه بار دیگه هم رفتیم ارسنجون4روز موندیم که جنابعلی گهواره دار شدی

چون نشون دادی از گهوار خوشت میاد مادرجونت برات جور کرد

قربونت برم که تازگیا یاد گرفتی میخندی

وقتی کسی باهات حرف میزنه تو هم تمام تلاشت رو میکنی که حرف بزنی وقتی نتونستی عصبی میشی و جیغ میزنی

توی یک ماهگی وزنت4500 و قدت54بود

توی دوماهگی قدت58 و وزنت5600شده بود

قربونت برم دوس دارم زودتر تپل بشی و شیرین بازی های بیشتری در بیاری

ولی همین الان به باباییت بیشتر توجه نشون میدی تا من

امروز بردیمت و واکسن 2ماهگیت رو زدیم

چون نیم ساعت قبلش بهت قطره استامینوفن داده بودم توی بهداشت مسته خواب بودی

من و بابایی هرکاری میکردیم بیدار نمیشدی

به زور بابایی دستشو خیس کرد و کشید به صورت تا جنابعالی یه کوچولو چشمت رو باز کردی

الان هم یه خرده تب داری و منم هر4ساعت یه بار12تا قطره استامینوفن بهت میدم برای همین بیشترش خوابی

فقط وقتی پاتو تکون میدی دردت میگیره و توی خواب گریه میکنی که یا باید بغلت کنم یا نازت کنم تا آروم بشی و بخوابی

حالا هم توی بغلم خوابیدی

الهی من قربون این بیحالیت بشم نفسم

من برم

دفعه بعد چندتا از عکسای این مدتت رو میارو میذارم برات

میبوسمت فرشته مقدس من

بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)