یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آرشای مامان و بابا

دلتنگیها

1391/10/26 12:05
222 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامانی و بابایی

من یه هفته رفته بودم خونه مادرجون کازرونی

شنبه شب با بابایی و زندایی و نیما برگشتیم شیراز

خیلی دلتنگتیم نی نی جون

بابایی هر شب باهات حرف میزنه و برات شعر میخونه و میگه زودتر بیا

دیشب بابایی خواب دیده که یه دختر ناز و خوشکل گیرمون اومده میگفت چشمام درشت بود لبهاشم خوشکل بود میگفت خیلی دوسش داشتم

می گفت از ذوق برداشتم بردمش محل کار پیش همکارام

نمیدونم خیلی کنجکاو شدم ببینم جنسیتت چیه

خیلی شیطونی الان تقریبا یه هفتس که جون گرفتی و یه تلنگرهایی میزنی و بهم یادآوری میکنی که منم هستم

به خدا میدونم که هستی عزیزم

تو الان تمام دنیای من و بابا هستی مگه میشه تورو یادمون بره؟

همه کازرون میگفتن بچه من پسره و بچه دایی علی دختره

حتی نیما هم میگفت بچه من پسره و مامانش دختر داره

راستی نیما اصلا دختر دوست نداره میگه من همبازی میخوام میگه عمه اگه نی نی شما پسر شد نی نیه مامانم دختر شد بیاین با هم عوضش کنین

هفته قبل با مادر جون رفتیم پارچه برای قنداق و چیزای دیگه خریدیم آوردم بدم مادرجون منیر که برات بدوزه

سیسمونی هم انتخاب کردیم حالا باید بریم بخریم با مادر جون کازرونی

کاش زودتر مرداد بشه

دلتنگتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)