یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آرشای مامان و بابا

دومین سونوی کنجد طلایی ما در7/11/1391

1391/11/12 21:21
182 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان و بابایی

 

سلام قربونت برم الهی

اینم عکس دومین سونویی که شنبه7بهمن گرفتیم و خدا رو شکردیدیمت و یه نفس راحت کشیدیم

اگه بدونی مامانی رو چقدر ترسوندی نه عزیزمدل شکسته

ما یه هفته قبل از سونو رفته بودم ارسنجان خونه مادرجون و پدرجونه باباییت

خیلی خوش گذشت حسابی ولی احساس میکردم که تو شیطونی نمیکنی و تکون نمیخوری خیلی ترسیده بودم آخه 3هفته قبل باید میرفتم سونو و دکتر ولی به خاطر بعضی مسائل مالی نشد و عقبتر افتادقهر

خلاصه جمعه عصر با بابایی و عمومجتبی و زن عمو بهاره اومدیم شیراز خونمونلبخند

شنبه عصر چون میخواستم دکترم رو عوض کنم کلی چرخیدیم تا بالاخره بابایی زنگ زد به دوستش آقای امیری و ازش خواست از خانمش برای دکتر زنان سوال بپرسه خلاصه اونم دکتر فاطمه مجدی رو بهمون معرفی کردنیشخند

ما ساعت5اونجابودیم و نوبت گرفتیم آخرین نفر بودم ساعت 6.30دکتر اومد و ساعت7.20من رفتم داخل

وقتی دکتره تازه از راه رسید بابایی گفت توروخدا دقت کن و دیگه دکترت رو عوض نکن منم گفتم از تیپ و قیافش که خوشم اومد فکر کنم دیگه دکترم همین باشه چون از ظاهرش خوشم اومد حالا برم ببینم اخلاقش چطوره

وقتی رفتم داخل اولش رسمی بود وقتی گفت برو بخواب تا صدای قلبش روبشنویم گفتم میشه شوهرمم بیاد گفت بذار بشنویم بعد صداش میزنیم منم رفتم خوابیدم ولی هرچی دکتره دستگاهش رو تکون میداد صدای قلبت رو نمیشنیدیم خیلی ترسیدم گفتم نکنه خدایی نکرده چیزی شده باشه دکتره هم استرس گرفتش گفت بذار سونو بگیریم

وقتی سونو گرفت و تو رو در حال بازی و شیطنت دید خندید و گفت بیا اینم بچت صحیح و سالم هم خوشحال بودم هم گریه ام گرفته بود به دکتره گفتم شوهرم رو صدا میکنی خندید و گفت اره

وقتی بابایی اومد و دیدت تو هم انگار میدونستی بابایی داره نگات میکنه شیطنتت بیشتر شد و بابایی و خانم دکتر هم کلی میخندیدن از شیطنت و بازیات

دکتره گفت ماشالا چه زرنگ و شیطونه

میومد اندازه سرت رو بگیره تو فوری تکون میخوردی و فرار میکردی و پاهات رو میاوردی جلو دستگاه سونوگرافی خلاصه بعد از 10-15دقیقه عکس سونو رو بهمون داد و گفت 3هفته دیگه بیاین

قراره یا بیمارستان ام آر آی یا قلب کوثر تو رو دنیا بیارم ایشالا

راستی دکتر گفت بچتون بچه طلاییه و تو هم باید سزارین بشی قربونت برم من

بابایی هم اینجا نشسته و داره شیطونی میکنه و خاطرات من و تو رو میخونه

دوتامون خیلی خیلییییییییی دوستت داریم

بابات گفت به جای یه دونه خیلی 2تا خیلی بنویس تا بدونه خیلییییییی دوسش داریم

حالا هم یه کم نازت کرد و باصدای بچگونه گفت قلبونت بلم الهیییییییییماچقلبقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)