یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

پایان کلاس اول

1399/3/19 15:55
469 بازدید
اشتراک گذاری

الهی من فدات شم... انگار همین دیروز بود که دنیا اومدی... چقد زود زمان میگذره... روز اولی که میخواستی بری کلاس اول چقد گریه کردم توی حیاط مدرسه... آخه گفتن والدین برن خونه بچه ها ظهر با سرویس میان...

برام مث کابوس بود که بذارمت اونجا و تنهایی بیام خونه... 

بابا محمد کلی خندید از من... دایی جوان خیلی کمک کرد برای ثبت نامت و تعیین معلم و... 

من و بابایی کلی تحقیق کردیم تا آخر به این نتیجه رسیدیم که مدرسه زین العابدین بهترین انتخابه... البته دوست بابا که توی آموزش و پرورش بود اونو پیشنهاد داده بود... 

چون دایی جوان اونجا معلم بود همه ی کارا رو برامون انجام داد... چون طرح آدرس الزامی بود برای ثبت نام ولی چون ما نزدیک مدرسه نبودیم اگه دایی نبود محال بود ثبت نامت کنن... 

معلم کلاس اولت خانم تدین بود که خیلی خانم مهربونی بود... و خیلی خیلی زیاد هم تو رو دوس داشت... مرتب توی واتس آپ پیام میداد و سراغتو می‌گرفت... 

امسال از اوایل آبان ماه تا اواسط آذر حدودا یکماه توی شیراز به خاطر گرونی بنزین اغتشاشاتی بود که مدرسه تعطیل کردن و شما کلی خوش به حالتون شد

بعد از اول اسفند هم که به خاطر کرونا تعطیلتون کردن تا آخر سال تحصیلی

همه کلاس ها و امتحانات آنلاین و غیر حضوری انجام شد... کلی ذوق کردین که همش بخور و بخواب بودین😂

این عکس ها هم مربوط به جشن الفبا بود که خانم تدین آخرین روز سال تحصیلیتون گفت هر کسی توی خونه برای بچش جشن بگیره.... 

عشق مامان امسال برای اولین بار یه روز، روزه ی کامل گرفتی.... چقد ذوق داشتی😂😍

کل ماه رمضون من و شما تا بعد از نماز صبح می‌نشستیم و بعد از نماز میخوابیدیم تا ساعت 3ظهر

چقد دوست داشتی این شب بیداری ها رو

الهی دورت بگردم عشقم

از خدا میخوام که روز به روز شاهد موفقیت و پیشرفتت باشیم عزیزم

دوستت دارم 

مامانی اسما

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)