یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

تقدیم به شادی بخش زندگیمون

بیا که معنای زندگی کردنم در وجودتو خلاصه میشود جوانی ام در آرزوی تو سپری میشود همه چیز دارم اما تو راکه ندارم انگار هیچ چیز ندارم همه چیز هستم اماتو که نیستی انگار وجود ندارم بیا وبرایم بمان کوچک من بمان و به من طعم شیرین وقشنگ مادر شدن بچشان... ...
24 بهمن 1391

دومین سونوی کنجد طلایی ما در7/11/1391

  سلام قربونت برم الهی اینم عکس دومین سونویی که شنبه7بهمن گرفتیم و خدا رو شکردیدیمت و یه نفس راحت کشیدیم اگه بدونی مامانی رو چقدر ترسوندی نه عزیزم ما یه هفته قبل از سونو رفته بودم ارسنجان خونه مادرجون و پدرجونه باباییت خیلی خوش گذشت حسابی ولی احساس میکردم که تو شیطونی نمیکنی و تکون نمیخوری خیلی ترسیده بودم آخه 3هفته قبل باید میرفتم سونو و دکتر ولی به خاطر بعضی مسائل مالی نشد و عقبتر افتاد خلاصه جمعه عصر با بابایی و عمومجتبی و زن عمو بهاره اومدیم شیراز خونمون شنبه عصر چون میخواستم دکترم رو عوض کنم کلی چرخیدیم تا بالاخره بابایی زنگ زد به دوستش آقای امیری و ازش خواست از خانمش برای دکتر زنان سوال بپرسه خلا...
12 بهمن 1391

دلتنگیها

سلام عزیز مامانی و بابایی من یه هفته رفته بودم خونه مادرجون کازرونی شنبه شب با بابایی و زندایی و نیما برگشتیم شیراز خیلی دلتنگتیم نی نی جون بابایی هر شب باهات حرف میزنه و برات شعر میخونه و میگه زودتر بیا دیشب بابایی خواب دیده که یه دختر ناز و خوشکل گیرمون اومده میگفت چشمام درشت بود لبهاشم خوشکل بود میگفت خیلی دوسش داشتم می گفت از ذوق برداشتم بردمش محل کار پیش همکارام نمیدونم خیلی کنجکاو شدم ببینم جنسیتت چیه خیلی شیطونی الان تقریبا یه هفتس که جون گرفتی و یه تلنگرهایی میزنی و بهم یادآوری میکنی که منم هستم به خدا میدونم که هستی عزیزم تو الان تمام دنیای من و بابا هستی مگه میشه تورو یادمون بره؟ همه کازرون میگفتن بچه من پسره ...
26 دی 1391

سونوگرافی اول

سلام قربونت برم الهی امروز 5شنبه با بابایی رفتیم بیمارستان مادر و کودک قرار شد سزارین کنم و تو رو اونجا دنیا بیارم عزیزم ساعت 12 هم رفتیم مطب خانم دکتر ناهید احمدی و سونو داخلی انجام داد و گفت یه دونه هست و قلب و همه چیزش تشکیل شده قربونت برم من منتظر اومدنت هستیم بیصبرانه عکس سونو رو برات میذارم امروز دکتر گفت سن حاملگیت 6هفته و 3روزه گفت احتمالا تیر دنیا بیاد خیلی دوستت دارم کنجدم راستی امروز از بیمارستان برات 6تا کتاب قصه خریدم اسمشون:دخترک موطلایی،سرزمین کوتوله ها،تاشی آتش پاره،مری مرتب ، تاتی کوچولو میخنده  شیرینه مثل قنده ،سنجابها در مدرسه زودی بیا تا مامانی برات بخوندشون ...
30 آذر 1391

چشم انتظار

سلام کنجدنازم امروز تو  بیست و سه روزه شدی عزیزم فقط مامانی چشم انتظاره ببینه تو خودت تنها اومدی یا با یه کنجد همبازیه دیگه باید یکی دو هفته دیگه برم سونو که صدای قلب نازتو با تعداد جنین رو برام مشخص کنن خدا تو رو به این وقت اذون کمکم کن که کنجد یا کنجدام سالم باشن کمک کن اگه خیره کنجدام باشن کمک کن یه 2قلوی ناز باشن مهم نیست دخمل باشه یا پسل ناز فقط 2 قلوی سالم باشن مامانی بره نماز بخونه عزیزم خیلی دوستتون دارم ...
23 آذر 1391

ناامیدی و گریه مامانه کنجد

روز11آذر صبح زود از خواب بیدار شدم و بی بی چک گذاشتم جوابش منفی شد خیلی نا امید شدم ساعت 6صبح بود همه خواب بودن خیلی گریه کردم تا ظهر عصبی بودم وبد اخلاق دیگه کامل قید تو رو زده بودم عزیزم عصر به بابایی گفتم بعد از اینکه کلاست تموم شد برام 3تا بی بی چک بخر پدر جونت میخواست بره بیرون با عمو افشین. منم به عمو گفتم 3تا بی بی چک برام بخر بیار به بابایی هم اس دادم که دیگه نخره ولی پیامم نرفته بود برای بابایی خلاصه شب 6تا بی بی چک به دست من رسید منم دیدم زیاد شده گفتم همین امشب یکیشو استفاده کنم وااااااااااااااااااااااااااای عزیزم باورم نمیشد یه هاله خیلی کمرنگ افتاده بود ولی برای من و بابایی ...
20 آذر 1391