یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

عاشقتم دردونه

سلام عشقم الان که دارم برات مینویسم تازه خواب رفتی از ساعت 10 شب با عمو مجتبی و هلما و مامان جون رفته بودی سالن ورزش وکلی بهت خوش گذشته بود شیپورت هم با خود برده بودی و کلی شیطنت کرده بودی 😅 تا رسیدی گفتی مامان خوابم میاد البته عجیب هم نبود چون از ساعت 8 صبح که بیدار شدی داشتی با هلما بازی میکردی تا الان که ساعت 12 و نیم شبه منم اگه بودم الان بیهوش شده بودم 😅 امشب تا از در اومدی داخل گفتی هلما خیلی اخلاقت بد شده ها من و عمه فاطمه کلی خندیدیم گفتیم چرا اخلاقش بد شده گفتی چون همش قهر میکنه و بهانه میگیره و دنبال باباشه خیلی شیرین زبون شدی خوشکل مامان    امروز هر کاری کردم فقط یه صفحه مشق نوشتی و گفتی ...
16 آذر 1397

سفر بوشهر ابان97

 بعد از 7 ماه سه روز تعطیلی پیش رو داشتیم که یهویی تصمیم گرفتیم بریم بوشهر خونه دایی علیرضا اونجا کلی به همه خوش گذشت مخصوصا به تو و النا جونی😍 کلی دریا آب بازی کردی کلی خوش گذروندی ایشالا همیشه شادی مهمون دلامون باشه😍 اینجا شب اولی هس که رسیدیم به اصرار شما قبل از اینکه بریم خونه دایی اول رفتیم کنار دریا و دریا رو دیدی😍 ...
15 آذر 1397

عمر من میره پیش دبستانی میره🤩😍

سلام عمر من چند وقته از این وبلاگ دور بودم دلم براش تنگ شده بود اون ارشای ریزه میزه ی من الان بزرگ شده ماشالا و مدرسه میره 😍 بماند که هر روز کلی مکافات داریم شبت برای زود خوابیدنش و صبحا برای بیدار شدنش از زبونت که نگم ماشالا  بعضی وقتا چیزایی میگی که من و بابا مات و مبهوت نگاه هم میکنیم که این رو از کجا یاد گرفته توی این مدت که نبودم بگم از پیشرفتات😍 دوره کامل ارف یا همون نت خوانی رو توی 13 ماه تموم کردی که توی این 13 ماه بلز رو خیلی بیشتر دوست داشتی تا فلوت البته اون هم به خاطر این بود که انگشتای نازت کوچولو بود و برای اینکه دقیق روی سوراخ های فلوت قرار بگیره و بپوشونیش سختت بود و کمی اذیت میشدی خانم مریم زن...
15 آذر 1397